وقتی پای ازدواج افراد معلول به میان میآید سادهترین پیشنهاد و البته بهنظر من نخستین راهكاری كه به ذهن همه افراد سالم میرسد، این است:«خب افراد معلول هم ازدواج كنند؛ اما نه با افراد سالم. یك فرد معلول باید با آدمی مثل خودش ازدواج كند.
علی اكبر عباسی شاعر جوانی است كه سالهاست با ذهنش زندگی میكند. با ذهنش و با قلمش. او ناتوانی و كمتوانیهای جسمش را در نوشتههایش و در بزرگی روحش پنهان میكند. علیاكبر متولد آبان 1359 است؛ اما سالهاست كه فقط بزرگشدن روحش را جشن میگیرد. او به تعبیر ما یك معلول جسمی است اما از نگاه خودش یك انسان توانمند است، البته با تفاوتهایی كوچك... و حالا ماجرای ما و علیاكبر گفتن از حق ازدواجی است كه او معقتد است از معلولان دریغ شده؛ حقی كه خودخواهی انسانهای سالم حتی جسارت بیان كردنش را از معلولان گرفته... علیاكبر به عنوان نماینده همه جوانهایی كه مثل او به خاطر شرایط جسمی ناگزیرند زندگی مشترك را فراموش كنند مهمان ماست تا از حقش برای زندگی بگوید و حتی دفاع كند.
*راهكار ساده شما كارآمد نیست
وقتی پای ازدواج افراد معلول به میان میآید سادهترین پیشنهاد و البته بهنظر من نخستین راهكاری كه به ذهن همه افراد سالم میرسد، این است:«خب افراد معلول هم ازدواج كنند؛ اما نه با افراد سالم. یك فرد معلول باید با آدمی مثل خودش ازدواج كند. یك دختر و پسر معلول وقتی در كنار هم قرار بگیرند كنار آمدن با زندگی برای هر دوی آنها سادهتر میشود. چون نگاه هر دوی آنها به زندگی یكی است و تحمل شرایط متفاوتشان برای هر دوی آنها سادهتر است...» و هزار و یك دلیل دیگر و همه از همین دست. اما از نظر من معلول كه خودم به شرایطم واقفم؛ از نظر من كه میدانم در خیلی از شرایط به ظاهر ساده زندگی من به كمك دیگری نیاز دارم این همراهی یعنی قوز بالای قوز! خود شما فكر كنید من معلول، همسرم هم معلول باشد اصلا چطور میتوانیم از پس زندگی بر آییم؟! درحالیكه اگر یك آدم سالم در كنار آدم معلول قرار بگیرد هر 2 میتوانند كمك حال هم باشند و میتوانند دست همدیگر را بگیرند تا به آخر خط برسند.
آدمهای سالم تنها یك خطكش برای سنجش معلولها دارند. خطكش آنها فقط توان جسمی ما معلولها را میسنجد؛ همین و بس. هیچ وقت یك آدم سالم به این فكر نمیكند كه این جسم كمتوان، فكر دارد، روح دارد، احساس دارد و دوستداشتن را میفهمد
*زندگی سهم شماست یا ما؟!
هر روز سر ظهر شبكه 3 سیما برنامهای پخش میكند به نام به سمت خدا، بحث كارشناسان این برنامه كه اتفاقا همه از چهرههای نام آشنا هستند راجع به ازدواج جوانهاست. هر روز یك ساعت راجع به مشكلات ازدواج و موانعی كه سر راه جوانها برای شروع زندگی مشترك وجود دارد، بحث میكنند. از هر دری میگویند از اینكه چطور به جوانها كمك كنیم با این مشكلات كنار بیایند یا حتی اینكه چطور موانع را از سر راهشان برداریم؛ اما هیچ وقت هیچ كس در این برنامه نگفت برای ازدواج جوانهای معلول چه كار كنیم؟! هیچ كس نگفت، چه كار كنیم تا جوانهای معلول هم مثل همه از حق طبیعی زندگیشان برخوردار شوند. چطور تشكیل زندگی بدهند و در كنار همسرانشان زندگی كنند.
من سوالم از همه این كارشناسان محترم این است كه اگر روزی خدای نكرده فرزند خودشان هم شرایطی مثل من داشت؛ باز هم آنقدر بیتفاوت به ما و با قدرت به زندگی نگاه میكردند؟! من یك ماه تمام این برنامه را دنبال كردم چون دلم میخواست این كارشناسها كه همه در جایگاه خودشان خبرهاند به من معلول هم یك راهكار بدهند یا بگویند معلولان هم میتوانند زندگی كنند و میتوانند ازدواج كنند و اما انگار ما اصلا دیده نمیشویم و زندگی در این دنیا فقط سهم آدمهای سالم است.
*ما دوستداشتن را میفهمیم
آدمهای سالم تنها یك خطكش برای سنجش معلولها دارند. خطكش آنها فقط توان جسمی ما معلولها را میسنجد؛ همین و بس. هیچ وقت یك آدم سالم به این فكر نمیكند كه این جسم كمتوان، فكر دارد، روح دارد، احساس دارد و دوستداشتن را میفهمد. هیچ وقت نمیپرسند منِ علیاكبر به چه فكر میكنم و چه جور نگاهی به زندگی مشترك دارم. اصلا از زندگی مشترك چه میخواهم؟ اما باور كنید علیاكبر و امثال علیاكبر هم زندگی را دوست دارند، برای زندگیشان برنامه دارند. نگاه من به زندگی مشترك مثل خیلی از شما آدمهای سالم در كنار هم بودن است. اینكه زن و مرد با همه وجودشان در كنار هم باشند، همراه هم باشند بدون اینكه به یكدیگر نیش یا گوشه و كنایه بزنند! باور كنید من هم از زندگی همان چیزی را میخواهم كه یك فرد سالم میخواهد، همین!
*ایمان در زندگی هم لازم است، هم كافی
من یقین دارم كه یك فرد معلول مثل من، میتواند با یك فرد سالم ازدواج كند. فرقی هم نمیكند كه دختر باشد یا پسر. برای این اطمینان هم دلیل دارم؛ اول اینكه من به خدا اعتقاد دارم بیشتر از هر چیز و هر كس! به عقیده من اگر كسی آنطور كه باید و شاید به خدا اعتقاد داشته باشد كنار آمدن با زندگی برایش خیلی راحتتر از چیزی میشود كه ما حتی فكرش را میكنیم؛ اما مسئله اینجاست كه این اعتقاد برای زندگی با فرد معلول كافی است؟! آدمهای سالم همیشه فكر میكنند لازم است؛ اما كافی نیست. من به آنها حق میدهم چون نگاهشان به زندگی با من معلول فرق میكند اما من كه برای برداشتن هر قدم به خدا متكی هستم، ایمان دارم كه اعتقاد داشتن به خدا همه مشكلات زندگی را حل میكند و همه موانع را برطرف میكند.
من معقتدم همه آدمهای سالم حق انتخاب دارند. حق دارند انتخاب كنند كه طرف مقابلشان سالم و سرپا باشد یا معلول و ناتوان؛ اما یك سوال بزرگ دارم پس من معلول چه؟ من حق زندگی ندارم؟! من نباید به زندگی مشترك یا تشكیل خانواده فكر كنم؟!
*در زندگی ما منطق حكمرانی میكند
آدمهای سالم از زندگی انتظارات زیادی دارند. سعی میكنند منطقی به ماجرا نگاه كنند و در جواب من میگویند:«ببین علیاكبر، زندگی تنها یك ارتباط عاشقانه و صمیمی نیست...». اما كسی نمیخواهد صدای من را بشنود، كسی نمیخواهد بشنود كه من هم همین را میخواهم، اصلا آدمی مثل من نمیتواند به زندگی احساسی نگاه كند. این اعتقادی است كه همه معلولها دارند. ببینید اصلا من معلول باید نگاهم به زندگی بر پایه منطق باشد نه احساس. اگر احساس به من حكم كند كه باید همان سالهای اول زندگی پا پس بكشم! اما این منطق است كه به من میگوید شرایط خود را بپذیر و با آن به بهترین شكل كنار بیا. در ازدواج هم همین منطق است كه به من جرات تصمیمگیری میدهد به من و البته طرف مقابلم. اگر قرار است یك آدم سالم با علیاكبر معلول زندگی كند باید شرایط زندگی او را بفهمد باید عاقلانه تصمیم بگیرد نه از روی احساس چون اینجور احساسات دوام ندارند، هم دوام ندارند و هم اینكه به كار آدم معلول نمیآیند.
*بار زندگی با من یا...
از یك زاویه دیگر هم باید به داستان نگاه كرد. وقتی دختر یا پسر سالم بخواهد به ازدواج با یك معلول فكر كند حتما این فكر از ذهنش عبور میكند كه تمام عمر باید تمام بار زندگی روی دوش خودم باشد! خب این نگاه كاملا منطقی است، اصلا شاید اصل ماجرا همین است ولی من میخواهم به همه این دوستان بگویم، باور كنید بار گناهی كه ما همه عمر به دوش میكشیم خیلی سنگینتر از بار زندگی با آدمی است كه درست مثل شما روح دارد، مثل شما احساس دارد و میتواند فكر كند. ما آدمها حاضریم وارد زندگیهای از پیش تعیینشده بشویم حتی به قیمت اینكه پایانش به راهروهای دادگاههای خانواده و طلاق ختم شود اما زیر بار زندگی با آدمی كه از نظر جسمی ناتوان است نرویم! بار گناه را تمام مدت زندگی تحمل كنیم؛ اما گوشه بار فرد معلول را نگیریم و اصلا به این فكر نكنیم كه آدمهای معلول هم سهمی از زندگی دارند.
*شما حق انتخاب دارید، ما حق زندگی
من معقتدم همه آدمهای سالم حق انتخاب دارند. حق دارند انتخاب كنند كه طرف مقابلشان سالم و سرپا باشد یا معلول و ناتوان؛ اما یك سوال بزرگ دارم پس من معلول چه؟ من حق زندگی ندارم؟! من نباید به زندگی مشترك یا تشكیل خانواده فكر كنم؟! بهنظر من حق زندگی علیاكبر معلول هم این است كه مثل همه زندگی كند و حس پدر بودن را تجربه كند. حتی سختی بكشد و با همه مشكلات زندگی مشترك دست و پنجه نرم كند ولی آدمهای سالم این حق را از من و امثال من گرفتهاند! مشكل آدمهای سالم این است كه فقط معلولیت فردی مثل من را میبینند. نه فكر و ذكر و باطن من را. یعنی به محض اینكه معلولیت را میبینند دیگر حاضر نیستند جلوتر بروند. البته بهنظر من این رفتار آدمهای سالم هم دلیل دارد، ببینید ما آدمها خودخواهیم، خودخواهی اجازه نمیدهد غیراز منافع خودمان به دیگری هم فكر كنیم.
*همسر، پرستار یا مادر؟!
خیلیها به من میگویند: «علیاكبر تو حتی به تنهایی نمیتوانی یك لیوان آب را برداری؟! فكر نمیكنی این یعنی اتكای صرف به دیگری؟ دیگری كه بیشتر از یك همسر باید نقش مادر یا پرستار را برای تو بازی كند؟!» اما من نمیفهمم چرا این آدمها نمیخواهند باور كنند كه پرستار در زندگی من نقش خودش را دارد، مادر جایگاه خودش را دارد و همسر هم جای خودش را. باور كنید بین لیوان آبی كه پرستار یا حتی مادرم به دست من میدهد یك دنیا فرق است! برای فهمیدن این تفاوتها هم حتما نباید چهارستون بدنتان سالم باشد. اما متاسفانه هیچكس حتی حاضر نیست حرفهای من و امثال من را بشنود. خب شاید حق هم دارند به هر حال دنیای ما از هم جداست.
*كبوتر با كبوتر، باز با باز
من آدم جسوری هستم. آنقدر جسور كه تا به حال چند بار بهخودم جرات مطرح كردن پیشنهاد ازدواج با خانمهایی كه احساس میكردم از نظر روحیات و نگاه به زندگی با من هماهنگ هستند را مطرح كردم. البته باید اعتراف كنم كه این جسارت هم به دلیل همان اعتقادی است كه قبلا از آن صحبت كردم. بگذریم در قبال هر كدام از این پیشنهادها جوابهای عجیبی شنیدم كه البته انتظارش را هم داشتم؛ اما باید اعتراف كنم منصفانهترین جوابی كه شنیدم این بود« كبوتر با كبوتر باز با باز»! من گلهای از هیچكس ندارم. چون معتقدم همه آدمها حق انتخاب دارند. حق دارند كه در مورد زندگیشان تصمیم بگیرند اما یك سوال بزرگ دارم از همه آدمها و اجتماعی كه به ما یاد داده در برابر حق زندگی یك آدم معلول برای زندگی به او بگوییم كبوتر با كبوتر باز با باز؛ سهم ما آدمهای معلول از زندگی چیست؟! ما چون معلولیم باید به مرگ فكر كنیم؟!
منبع: کلوب دات کام
علی اكبر عباسی شاعر جوانی است كه سالهاست با ذهنش زندگی میكند. با ذهنش و با قلمش. او ناتوانی و كمتوانیهای جسمش را در نوشتههایش و در بزرگی روحش پنهان میكند. علیاكبر متولد آبان 1359 است؛ اما سالهاست كه فقط بزرگشدن روحش را جشن میگیرد. او به تعبیر ما یك معلول جسمی است اما از نگاه خودش یك انسان توانمند است، البته با تفاوتهایی كوچك... و حالا ماجرای ما و علیاكبر گفتن از حق ازدواجی است كه او معقتد است از معلولان دریغ شده؛ حقی كه خودخواهی انسانهای سالم حتی جسارت بیان كردنش را از معلولان گرفته... علیاكبر به عنوان نماینده همه جوانهایی كه مثل او به خاطر شرایط جسمی ناگزیرند زندگی مشترك را فراموش كنند مهمان ماست تا از حقش برای زندگی بگوید و حتی دفاع كند.
*راهكار ساده شما كارآمد نیست
وقتی پای ازدواج افراد معلول به میان میآید سادهترین پیشنهاد و البته بهنظر من نخستین راهكاری كه به ذهن همه افراد سالم میرسد، این است:«خب افراد معلول هم ازدواج كنند؛ اما نه با افراد سالم. یك فرد معلول باید با آدمی مثل خودش ازدواج كند. یك دختر و پسر معلول وقتی در كنار هم قرار بگیرند كنار آمدن با زندگی برای هر دوی آنها سادهتر میشود. چون نگاه هر دوی آنها به زندگی یكی است و تحمل شرایط متفاوتشان برای هر دوی آنها سادهتر است...» و هزار و یك دلیل دیگر و همه از همین دست. اما از نظر من معلول كه خودم به شرایطم واقفم؛ از نظر من كه میدانم در خیلی از شرایط به ظاهر ساده زندگی من به كمك دیگری نیاز دارم این همراهی یعنی قوز بالای قوز! خود شما فكر كنید من معلول، همسرم هم معلول باشد اصلا چطور میتوانیم از پس زندگی بر آییم؟! درحالیكه اگر یك آدم سالم در كنار آدم معلول قرار بگیرد هر 2 میتوانند كمك حال هم باشند و میتوانند دست همدیگر را بگیرند تا به آخر خط برسند.
آدمهای سالم تنها یك خطكش برای سنجش معلولها دارند. خطكش آنها فقط توان جسمی ما معلولها را میسنجد؛ همین و بس. هیچ وقت یك آدم سالم به این فكر نمیكند كه این جسم كمتوان، فكر دارد، روح دارد، احساس دارد و دوستداشتن را میفهمد
*زندگی سهم شماست یا ما؟!
هر روز سر ظهر شبكه 3 سیما برنامهای پخش میكند به نام به سمت خدا، بحث كارشناسان این برنامه كه اتفاقا همه از چهرههای نام آشنا هستند راجع به ازدواج جوانهاست. هر روز یك ساعت راجع به مشكلات ازدواج و موانعی كه سر راه جوانها برای شروع زندگی مشترك وجود دارد، بحث میكنند. از هر دری میگویند از اینكه چطور به جوانها كمك كنیم با این مشكلات كنار بیایند یا حتی اینكه چطور موانع را از سر راهشان برداریم؛ اما هیچ وقت هیچ كس در این برنامه نگفت برای ازدواج جوانهای معلول چه كار كنیم؟! هیچ كس نگفت، چه كار كنیم تا جوانهای معلول هم مثل همه از حق طبیعی زندگیشان برخوردار شوند. چطور تشكیل زندگی بدهند و در كنار همسرانشان زندگی كنند.
من سوالم از همه این كارشناسان محترم این است كه اگر روزی خدای نكرده فرزند خودشان هم شرایطی مثل من داشت؛ باز هم آنقدر بیتفاوت به ما و با قدرت به زندگی نگاه میكردند؟! من یك ماه تمام این برنامه را دنبال كردم چون دلم میخواست این كارشناسها كه همه در جایگاه خودشان خبرهاند به من معلول هم یك راهكار بدهند یا بگویند معلولان هم میتوانند زندگی كنند و میتوانند ازدواج كنند و اما انگار ما اصلا دیده نمیشویم و زندگی در این دنیا فقط سهم آدمهای سالم است.
*ما دوستداشتن را میفهمیم
آدمهای سالم تنها یك خطكش برای سنجش معلولها دارند. خطكش آنها فقط توان جسمی ما معلولها را میسنجد؛ همین و بس. هیچ وقت یك آدم سالم به این فكر نمیكند كه این جسم كمتوان، فكر دارد، روح دارد، احساس دارد و دوستداشتن را میفهمد. هیچ وقت نمیپرسند منِ علیاكبر به چه فكر میكنم و چه جور نگاهی به زندگی مشترك دارم. اصلا از زندگی مشترك چه میخواهم؟ اما باور كنید علیاكبر و امثال علیاكبر هم زندگی را دوست دارند، برای زندگیشان برنامه دارند. نگاه من به زندگی مشترك مثل خیلی از شما آدمهای سالم در كنار هم بودن است. اینكه زن و مرد با همه وجودشان در كنار هم باشند، همراه هم باشند بدون اینكه به یكدیگر نیش یا گوشه و كنایه بزنند! باور كنید من هم از زندگی همان چیزی را میخواهم كه یك فرد سالم میخواهد، همین!
*ایمان در زندگی هم لازم است، هم كافی
من یقین دارم كه یك فرد معلول مثل من، میتواند با یك فرد سالم ازدواج كند. فرقی هم نمیكند كه دختر باشد یا پسر. برای این اطمینان هم دلیل دارم؛ اول اینكه من به خدا اعتقاد دارم بیشتر از هر چیز و هر كس! به عقیده من اگر كسی آنطور كه باید و شاید به خدا اعتقاد داشته باشد كنار آمدن با زندگی برایش خیلی راحتتر از چیزی میشود كه ما حتی فكرش را میكنیم؛ اما مسئله اینجاست كه این اعتقاد برای زندگی با فرد معلول كافی است؟! آدمهای سالم همیشه فكر میكنند لازم است؛ اما كافی نیست. من به آنها حق میدهم چون نگاهشان به زندگی با من معلول فرق میكند اما من كه برای برداشتن هر قدم به خدا متكی هستم، ایمان دارم كه اعتقاد داشتن به خدا همه مشكلات زندگی را حل میكند و همه موانع را برطرف میكند.
من معقتدم همه آدمهای سالم حق انتخاب دارند. حق دارند انتخاب كنند كه طرف مقابلشان سالم و سرپا باشد یا معلول و ناتوان؛ اما یك سوال بزرگ دارم پس من معلول چه؟ من حق زندگی ندارم؟! من نباید به زندگی مشترك یا تشكیل خانواده فكر كنم؟!
*در زندگی ما منطق حكمرانی میكند
آدمهای سالم از زندگی انتظارات زیادی دارند. سعی میكنند منطقی به ماجرا نگاه كنند و در جواب من میگویند:«ببین علیاكبر، زندگی تنها یك ارتباط عاشقانه و صمیمی نیست...». اما كسی نمیخواهد صدای من را بشنود، كسی نمیخواهد بشنود كه من هم همین را میخواهم، اصلا آدمی مثل من نمیتواند به زندگی احساسی نگاه كند. این اعتقادی است كه همه معلولها دارند. ببینید اصلا من معلول باید نگاهم به زندگی بر پایه منطق باشد نه احساس. اگر احساس به من حكم كند كه باید همان سالهای اول زندگی پا پس بكشم! اما این منطق است كه به من میگوید شرایط خود را بپذیر و با آن به بهترین شكل كنار بیا. در ازدواج هم همین منطق است كه به من جرات تصمیمگیری میدهد به من و البته طرف مقابلم. اگر قرار است یك آدم سالم با علیاكبر معلول زندگی كند باید شرایط زندگی او را بفهمد باید عاقلانه تصمیم بگیرد نه از روی احساس چون اینجور احساسات دوام ندارند، هم دوام ندارند و هم اینكه به كار آدم معلول نمیآیند.
*بار زندگی با من یا...
از یك زاویه دیگر هم باید به داستان نگاه كرد. وقتی دختر یا پسر سالم بخواهد به ازدواج با یك معلول فكر كند حتما این فكر از ذهنش عبور میكند كه تمام عمر باید تمام بار زندگی روی دوش خودم باشد! خب این نگاه كاملا منطقی است، اصلا شاید اصل ماجرا همین است ولی من میخواهم به همه این دوستان بگویم، باور كنید بار گناهی كه ما همه عمر به دوش میكشیم خیلی سنگینتر از بار زندگی با آدمی است كه درست مثل شما روح دارد، مثل شما احساس دارد و میتواند فكر كند. ما آدمها حاضریم وارد زندگیهای از پیش تعیینشده بشویم حتی به قیمت اینكه پایانش به راهروهای دادگاههای خانواده و طلاق ختم شود اما زیر بار زندگی با آدمی كه از نظر جسمی ناتوان است نرویم! بار گناه را تمام مدت زندگی تحمل كنیم؛ اما گوشه بار فرد معلول را نگیریم و اصلا به این فكر نكنیم كه آدمهای معلول هم سهمی از زندگی دارند.
*شما حق انتخاب دارید، ما حق زندگی
من معقتدم همه آدمهای سالم حق انتخاب دارند. حق دارند انتخاب كنند كه طرف مقابلشان سالم و سرپا باشد یا معلول و ناتوان؛ اما یك سوال بزرگ دارم پس من معلول چه؟ من حق زندگی ندارم؟! من نباید به زندگی مشترك یا تشكیل خانواده فكر كنم؟! بهنظر من حق زندگی علیاكبر معلول هم این است كه مثل همه زندگی كند و حس پدر بودن را تجربه كند. حتی سختی بكشد و با همه مشكلات زندگی مشترك دست و پنجه نرم كند ولی آدمهای سالم این حق را از من و امثال من گرفتهاند! مشكل آدمهای سالم این است كه فقط معلولیت فردی مثل من را میبینند. نه فكر و ذكر و باطن من را. یعنی به محض اینكه معلولیت را میبینند دیگر حاضر نیستند جلوتر بروند. البته بهنظر من این رفتار آدمهای سالم هم دلیل دارد، ببینید ما آدمها خودخواهیم، خودخواهی اجازه نمیدهد غیراز منافع خودمان به دیگری هم فكر كنیم.
*همسر، پرستار یا مادر؟!
خیلیها به من میگویند: «علیاكبر تو حتی به تنهایی نمیتوانی یك لیوان آب را برداری؟! فكر نمیكنی این یعنی اتكای صرف به دیگری؟ دیگری كه بیشتر از یك همسر باید نقش مادر یا پرستار را برای تو بازی كند؟!» اما من نمیفهمم چرا این آدمها نمیخواهند باور كنند كه پرستار در زندگی من نقش خودش را دارد، مادر جایگاه خودش را دارد و همسر هم جای خودش را. باور كنید بین لیوان آبی كه پرستار یا حتی مادرم به دست من میدهد یك دنیا فرق است! برای فهمیدن این تفاوتها هم حتما نباید چهارستون بدنتان سالم باشد. اما متاسفانه هیچكس حتی حاضر نیست حرفهای من و امثال من را بشنود. خب شاید حق هم دارند به هر حال دنیای ما از هم جداست.
*كبوتر با كبوتر، باز با باز
من آدم جسوری هستم. آنقدر جسور كه تا به حال چند بار بهخودم جرات مطرح كردن پیشنهاد ازدواج با خانمهایی كه احساس میكردم از نظر روحیات و نگاه به زندگی با من هماهنگ هستند را مطرح كردم. البته باید اعتراف كنم كه این جسارت هم به دلیل همان اعتقادی است كه قبلا از آن صحبت كردم. بگذریم در قبال هر كدام از این پیشنهادها جوابهای عجیبی شنیدم كه البته انتظارش را هم داشتم؛ اما باید اعتراف كنم منصفانهترین جوابی كه شنیدم این بود« كبوتر با كبوتر باز با باز»! من گلهای از هیچكس ندارم. چون معتقدم همه آدمها حق انتخاب دارند. حق دارند كه در مورد زندگیشان تصمیم بگیرند اما یك سوال بزرگ دارم از همه آدمها و اجتماعی كه به ما یاد داده در برابر حق زندگی یك آدم معلول برای زندگی به او بگوییم كبوتر با كبوتر باز با باز؛ سهم ما آدمهای معلول از زندگی چیست؟! ما چون معلولیم باید به مرگ فكر كنیم؟!
منبع: کلوب دات کام
به نظر من مهمترین اصل برای ازدواج وجود یک رابطه عاشقانه و تفاهم و استقلال مالی و صداقت هست باید قبل از ازدواج هم طرفین با صداقت حتما انتظارات خودشون رو مطرح کنند تا...
معلول و سالم بودن شریک زندگیش در درجه پایین تری از اهمیت قرار میگیره .
اما چه جوری ؟ مگه من سالم نیستم ؟
مثلا من میخوام یه دختر معلول مناسب برای زندگی پیدا کنم ، از کجا ؟ چه جوری ؟ شاید فضای مجازی خیلی خوب باشه ، اما فضای مجازی پر از بی اعتم...
مثال میزنم : من اگه بخوام یه دختر معلول مجرد مناسب برای ازدواج پیدا کنم.
مگه کلا چند تا توی شعاع محیط زندگی من نوعی هست ؟ چه برسه به اینکه مناسب هم باشه .
برای دونستن چهار تا مشخصات ساده که نباید شهر رو به هم ریخت .
پایگاه معتبر حقیق...
فکر بعدی هم نیستا البته واسه اونا که قصد ازدواج دارن
ولی جدا از شوخی به نظر من دنیای واقعی و مجازی فرقی نمیکنه در هر ۲ دنیا همهچیز...